یکشنبه 09 ارديبهشت 1403 - Sun 28 Apr 2024
  • پنج سناریوی عجیب انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ آمریکا

  • مخالفت پارلمان آلمان با پیشنهاد تحریم سپاه پاسداران

  • حجاب، مسیر مصلحت جامعه

  • واکاوی ظرفیت‌های معدنی ایران و عربستان

  • ماجرای کشف یک نیروی به درد بخور توسط حسن باقری

  • نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا به کاخ سفید هشدار داد

  • روحانی و ربیعی مخالف کاندیداتوری خاتمی بودند

  • جزییات حراج بعدی شمش طلا

  • خبر خوش وزیر کار برای کارگران

  • اسناد ارتش آمریکا از عملایات پنجه عقاب در ایران + سند

  • مستاجران ؛بازنده بازی قیمت‌سازی

  • مخاطب ۶۹.۲درصدی ثمره تحو ل رسانه ملی

  • معلم شهیدی که در روز معلم شهید شد+عکس

  • پایان دوران مدارا با قاره سبز

  • تمجید فرمانده کل ارتش از عملیات وعده صادق

  • خبر خوش برای هواداران استقلال و پرسپولیس /واگذاری مالکیت استقلال و پرسپولیس انجام شد؟

  • اگر مردم وارد میدان اقتصاد بشوند تولید جهش پیدا می‌کند/امنیت شغلی از وظایف مسئولین است+ فیلم

  • آغاز سلسله شکست‌های آمریکا در مقابل ایران+ عکس

  • نقش پرسپولیس در فینالیست شدن العین در آسیا

  • سوءمدیریت فاحش و زبان ‌دراز برخی دولتمردان سابق درباره فقر

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 284650
    تاریخ انتشار: 24/بهمن/1400 - 13:37

    شهیدی که امام حسین(ع) را در عملیات والفجر 8 دید/ پیرمرد عارف گفت این پسر روی دست شما نمی‌مونه

    از حرف‌هایش بهت‌ مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش، آرام وسط قایق زانو زد، خشکمان زده بود. به صورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید

    شهیدی که امام حسین(ع) را در عملیات والفجر 8 دید/ پیرمرد عارف گفت این پسر روی دست شما نمی‌مونه

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» سودابه حیدری


    ولادت : ۱۳۴۱ قائمشهر
    شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
    عملیات والفجر ۸
    فرمانده گردان امام محمدباقر(ع)
    لشکر ویژه ۲۵ کربلا

    علی‌اصغر خنکدار فرزند حیدر در ۱۹ فروردین سال ۱۳۴۱ از مادری به نام خانم بیگم رنجبر در روستای کلاگرمحله شهرستان قائم‌شهر به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده بود و سه برادر و چهار خواهر داشت.

    پدرش فاقد زمین بود و روی زمین‌های دیگران کار می‌کرد. به همین سبب خانواده حیدر از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود. علی‌اصغر تحصیلات دوران ابتدایی را در مدرسه هُمام روستای کلاگر‌محله آغاز کرد.

    علاقه او به درس و مدرسه به اندازه‌ای بود که تکالیف خود را در مدرسه انجام می‌داد و اگر در درسی نمرۀ خوبی نمی‌گرفت، ساعت‌ها گریه می‌کرد. او نسبت به سایر کودکان هم سن و سال آرام‌تر بود و بیشتر اوقات را در منزل می‌گذراند. گاهی اوقات در خلوت تنهایی خود بود و با دیگران ارتباط زیادی نداشت. سردار اسکندر مؤمنی و شهید حمیدرضا رنجبر، از دوستان دوران طفولیت علی‌اصغر بودند که ارتباط خود را تا پایان عمر حفظ کردند.

     

    سردار مؤمنی از خاطرات خود دربارۀ دوران کودکی علی‌اصغر می‌گوید: «شخصیت او از ابتدای طفولیت، ساخته و پرداخته شده بود. هیچ وقت زیر بار زور نمی‌رفت و اگر چیزی را حق می‌دانست، ایستادگی می‌کرد و در تمام مراحل یک لحظه عقب‌نشینی نمی‌کرد. در عین حال اگر دو نفر دعوا می‌کردند، همیشه سعی می‌کرد طرف مظلوم را بگیرد. کمک به مستمندان و ضعفا از خصوصیات او بود. با توجه به این‌که فردی روستایی و کشاورززاده بود و وضع مالی آن‌ها خوب نبود، تا آن‌جا که از دستش بر می‌آمد، کمک می‌کرد و اگر هم نمی‌توانست کمکی بکند، غصه می‌خورد و ناراحت بود.»

    علی‌اصغر تحصیلات دوره راهنمایی را در سال ۱۳۵۳ در مدرسۀ راهنمایی امیرکبیر قائم‌شهر آغاز کرد. این دوران، آغازگر تحولات و تغییرات خاصی در رفتار و شخصیت او بود. در کلاس‌های احکام و نهج‌البلاغه که زیر نظر روحانیون تشکیل می‌شد، شرکت می‌کرد. در این جلسات بود که با نام امام خمینی(ره) آشنا شد. به تدریج پس از آشنایی با اندیشه‌های امام(ره) به همراه جوانان محل، هیئت اسلامی جوانان روستا را تأسیس کرد و خود رهبری این هیئت را که در مسجد مستقر بود، عهده‌دار شد.

    با آغاز فعالیت‌های علنی انقلاب در راهپیمایی‌ها و درگیری‌ها حضور گسترده داشت. به بهانه ورزش یا سایر فعالیت‌ها، بسیاری از جوانان را به مسجد می‌کشاند و در پی آن بود تا آنان را از این طریق جذب کند. رفتار گرم و صمیمانه‌ای با دیگران داشت و با همه به مهربانی برخورد می‌کرد. و در عین حال از افراد بی بندوبار تنفّر داشت و دوست نداشت کوچک‌ترین تعاملی با آنان داشته باشد.

     

     

    در سال ۱۳۵۹ پس از کسب مدرک دیپلم، آمادۀ اعزام به سربازی بود که متوجه شد گروه دکتر چمران به نیرو نیازمند است. آموزش نظامی را به همراه نیروهای بسیجی در پادگان شیرگاه گذراند و پس از ثبت‌نام در قالب «ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر چمران» در تاریخ ۱۶ دی ۱۳۵۹ به مناطق جنگی جنوب رفت.
    نخستین اعزام علی‌اصغر خنکدار با نخستین مجروحیت او همراه بود. در ۱۶ فرودین ۱۳۶۰ در اثر اصابت ترکش به پشت در منطقه کرخه مجروح شد و در بیمارستان اهواز بستری گردید. در ۱/۷/۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

    بلافاصله به پادگان آموزشی المهدی(عج) چالوس اعزام شد و تا اول دی‌ماه، دوره آموزشی سه‌‌ماهۀ سپاه را گذراند. به دنبال آن در ۲/۱۰/۱۳۶۰ به جبهه مریوان اعزام شد و تا تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۶۰ در محور سروآباد استان کردستان به خدمت مشغول بود و فرماندهی واحدهای مستقر در قله‌ها را بر عهده داشت.

     

     

     

    پس از بازگشت، در واحد عملیات سپاه قائم‌شهر مشغول شد. با آغاز فعالیت‌ گروهک‌های ضدانقلاب در جنگل به فرماندهی گردان ویژۀ جنگل سپاه قائم‌شهر منصوب شد. سردار اسکندر مؤمنی ـ معاون وی ـ درباره تلاش‌های ایشان در جنگل می‌گوید: «در کارها خستگی برایش مفهومی نداشت و در سختی‌ها و بحران‌ها تحمل و توان بسیار بالایی داشت. در سخت‌ترین شرایط جنگی در چهره‌اش خستگی و تردید و دودلی مشاهده نمی‌شد. در درجه اول تلاش می‌کرد که مشکلات را شخصاً حل کند و چنانچه مشکلی لاینحل می‌نمود، آن را تحمل می‌کرد ولی به دیگران منتقل نمی‌کرد.

     

     

    در جریان عملیات جنگل قائم‌شهر، فرماندهی گردان جنگل را بر عهده داشت و من جانشین وی بودم. بعد از چند مدت که داخل جنگل بودیم، متوجه شدیم که ایشان مریض شده است. به اصغر گفتم که شما بهتر است که بروی و استراحت کنی. وضعیت‌‌تان نامناسب است و از این بدتر خواهد شد. گفت: «من هستم و تحمل اینجا را دارم.» اما بیماری سخت‌تر شد و چند بیماری با هم وی را از پا انداخت و از نظر جسمی بسیار ضعیف کرد. بالاخره با یک قاطر او را به عقبه منتقل کردیم و تصور می‌کردیم اصغر به شهر رفته و به بیمارستان می‌رود، ولی نرفت و در نزدیک‌ترین پایگاه جنگل ماند و بعد از بیست و چهار ساعت به ما ملحق شد؛ در حالی‌که کمی بهبود یافته بود.»

    در بیست سالگی یعنی در سال ۱۳۶۱ با خانم زهرا سرور ازدواج کرد. مراسم عقد این زوج در مسجد و در نهایت سادگی برگزار شد.

    در ۱۵ خرداد ۱۳۶۲ دوست دیرینه علی‌اصغر، حمیدرضا رنجبر فرمانده گردان امام محمد باقر(ع) از لشکر ۲۵ کربلا در منطقه عملیاتی جفیر به شهادت رسید. او که به شدت تحت تأثیر شهادت حمیدرضا قرار گرفته بود، پس از آن هیچ‌گاه منطقه نبرد را ترک نکرد. علی‌اصغر پس از دو سال حضور در جنگل قائم‌شهر و مبارزه و سرکوب ضدانقلاب به جبهه نبرد شتافت.

    در ۲۸ بهمن ۱۳۶۲ در قالب طرح لبیک به لشکر ۲۵ کربلا پیوست و فرماندهی گردان جوادالائمه(ع) را به عهده گرفت.

    در جریان عملیات والفجر‌۶ در منطقه عمومی دهلران در محور چیلات بر اثر اصابت تیر به سرش زخمی شد. اما علی‌رغم اصرار هم‌رزمان، راضی به ترک منطقه نشد و دو ماه بعد از مجروحیت به شهر و دیار خود بازگشت. هرچند به خانواده عشق می ورزید اما حضور در جبهه را رها نمی‌کرد.

     

     

     

    در مدت کوتاه بازگشت از جبهه نیز به جمع‌آوری نیرو می‌پرداخت. به هنگام تولد نخستین فرزندش، برای مدت کوتاهی در یکی از بیمارستان‌های شهرستان بابل حاضر شد و او را به یاد دوست و همرزم شهیدش، حمیدرضا نامید و سپس به جبهه بازگشت. توجه به اصلاح اخلاقی دوستان و هم‌رزمان، اهتمام به رعایت آداب شرعی و اخلاقی، تحصیل و به بطالت نگذراندن عمر در جوانی در یکی از دست‌نوشته‌هایش به خوبی مشهود است. او در نامه‌ای برای یکی از هم‌رزمان خویش نوشته است: «… اگر شب‌ها و روزها را نخوابم و اگر بدترین تهمت‌ها و افتراها را به من ببندند، ناراحت نمی‌شوم. ولی هنگامی‌که بشنوم جوانی و یا نوجوانی به وظایف خویش آشنا نیست و یا خدای ناخواسته اوقات زندگی خود را به بطالت، بازی و سرگرمی، گفتن حرف‌های بیهوده، دوستی با افراد ناباب و بی‌بندوبار می‌گذراند، رگ‌های بدنم بلند می‌شود، موهای بدنم سیخ می‌گردد و در پیش خدای خود احساس شرمندگی می‌کنم.

    به خود لعنت می‌کنم که ای خدا! چرا باید دوستان و نزدیکان و اهل محل و روستایم این‌گونه باشند. اما برادرجان! فراموش نکنیم که زمان، زمان انقلاب است، حکومت اسلام باید پیاده شود و ما همه سربازانی هستیم که باید این قوانین را اجرا کنیم. وای به حال خودمان که اگر نتوانیم اول این قوانین و این اخلاق حسنه را در برخوردمان پیاده کنیم. زمانی خواهد رسید که در مقابل خدای شهدا و در مقابل خانواده‌های شهدا مسئول خواهیم بود.»

     

     

     

     

    بعد از بهبودی نسبی از مجروحیت برای گذراندن دورۀ‌ آموزش فرماندهی گردان به پادگان امام حسین(ع) تهران اعزام شد. از ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۳ تا ۱۸ مرداد ۱۳۶۳ دوره یادشده را گذراند و پس از آن برای مدت کوتاهی به قائم‌شهر برگشت. در ۲۱ مرداد ۱۳۶۳ به‌عنوان جانشین واحد عملیات منصوب شد. اما دو ماه بیشتر طاقت نیاورد و بار دیگر در اول آبان ۱۳۶۳ به جبهه اعزام و به‌عنوان جانشین گردان امام محمد باقر(ع) مشغول به فعالیت شد. در ۱۵ مهرماه ۱۳۶۳ بار دیگر بر اثر اصابت ترکش از ناحیه پهلو مجروح شد و این بار نیز، به‌رغم مخالفت کادر پزشکی، پیش از اتمام دوره درمان، بستر را رها کرد و به صحنه بازگشت. از اول آبان ۱۳۶۳ به عنوان جانشین گردان امام محمد باقر(ع) انتخاب شد و تا زمان شهادت در این گردان خدمت کرد.

    حدود دو ماه قبل از آغاز عملیات والفجر ۸ به عنوان جانشین محور دوم لشکر در این عملیات که فرماندهی آن بر عهده عبدالعلی عمرانی بود، منصوب شد؛ در حالی‌که رزمندگان گردان امام محمد باقر(ع) اصرار داشتند او را به این گردان برگردانند. در همین حال و هوا دومین فرزندش زینب به دنیا آمد. شجاعت از ویژگی‌های شاخص او بود. مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا دربارۀ او گفته بود: «اگر ما چند نفر مثل علی‌اصغر داشتیم، هیچ مشکلی نداشتیم.»

    او ادامه می‌دهد: «اصغر خنکدار شیر بیشه اسلام بود. خدا می‌داند هر وقت او را می‌دیدم، روحیه‌ای صد چندان می‌گرفتم. حرف‌زدن او به انسان طمأنینه می‌داد؛ برخوردهای بسیار اسلامی و سنگین داشت. تدبیر، شجاعت و شهامتش مثال‌زدنی بود. قبل از عملیات والفجر۸ او را چند بار برای شناسایی فرستادم و وقتی برمی‌گشت، روحیۀ جدیدی به ما می‌داد.»

     

     

     

    علی‌اصغر به‌خاطر علاقۀ خاصی که رزمندگان گردان امام محمد باقر(ع) به او داشتند و او نیز به گردانش داشت وعده گرفته بود که با شروع عملیات به گردانش برگردد. همین هم شد و ایشان در شروع عملیات به عنوان جانشین گردان امام محمد باقر و همزمان فرمانده گردان امام محمد باقر۲ در عملیات شرکت کرد. در شب ۲۰ بهمن‌ماه ۱۳۶۴ در دقایق اولیه عملیات والفجر‌۸ ، وقتی‌که نیروها به آن سوی ساحل اروند رسیدند، او در حالی‌که نیروهای رزمنده را از درون قایقی به جلو هدایت می‌کرد؛ چندین بار فریاد کشید: کربلا جلوی من است، من کربلا را می‌بینم، در همین حال تیری به شقیقه‌اش اصابت کرد و در دم به شهادت رسید. پیکر علی‌اصغر خنکدار در گلزار شهدای روستای کلاگرمحلۀ شهرستان قائم‌شهر به خاک سپرده شد.

     

     

    در ماه‌های پایانی جنگ، در جریان پاتک شدید دشمن در تاریخ چهار تیر ۱۳۶۷ در جزیرۀ مجنون، برادرش جعفر خنکدار به شهادت رسید. همان روز برادر دیگرش، محمدباقر خنکدار نیز به اسارت دشمن درآمد تا این‌که در سال ۱۳۶۹ به آغوش خانواده بازگشت.

    از شهید علی‌اصغر خنکدار یک فرزند پسر به نام حمیدرضا که در زمان شهادت پدر دوساله و دختری به نام زینب که در آن زمان شش ماه داشت، به یادگار مانده است.

    جمله‌ای از وصیت‌نامه شهید که وصف حال و زندگی واقعی شهید بود، حسن ختام این مقال خواهد بود:

    «الها! دوری خانه و زن و فرزند را تحمل می‌کنم، ولی دوری تو را حتی یک لحظه تحمل نخواهم کرد.»

    ،20 بهمن مصادف است با سالگرد شهادت سردار رشید سپاه اسلام علی اصغر خنکدار.

    در زیر با ذکر خاطره ای از این شهید گرامی می داریم نام و یاد همه شهدای انقلاب اسلامی و این شهید بزرگوار را.



                   



    دقایقی قبل از عملیات والفجر ۸، علی اصغر چهره‌ای متفکرانه به خـود گرفته بود. وقتی قایق ‌ها به سمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، علی اصغر ناگهان از جا برخاست و گفت:

    « بچه‌ها !به خدا سوگند من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه‌ها بلند شوید کربلا را ببینید »

    از حرف‌هایش بهت‌ مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش، آرام وسط قایق زانو زد، خشکمان زده بود. به صورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون، موهایش را خضاب کرده بود و با مو و محاسنق خضاب شده رهسپار دیدار معبود و اربابش سیدالشهدا (علیه السلام) شد.


    #شهیدسردارعلی اصغرخنکدار
    #یادش_باصلوات

     

    نظرات بینندگان
    نظرات شما